- روزى معاویه ، امام حسن مجتبى علیه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم .
حضرت فرمود: آیا دلیل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟

معاویه
پاسخ داد: بلى ؛ چون اكثریّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و
آمد دارند، در حالى كه هیچ كسى با تو نیست مگر افرادى اندك و ناچیز.
امام مجتبى علیه السلام اظهار داشت : افرادى هم كه اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:
یك دسته فرمان بر و مطیع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند.
پس آن هائى كه از روى میل و رغبت پیرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و
رسول و معصیت كار هستند؛ و آن هائى كه از روى ناچارى با تو مى باشند، در
پیشگاه خدا معذور خواهند بود.
سپس افزود: اى معاویه ! من نمى گویم از تو بهترم ، زیرا فضایل پسندیده اى
در تو وجود ندارد، همان طورى كه خداوند تو را به جهت كارهایت از فضائل و
معنویت پاك گردانده است ؛ و مرا از زشتى ها و رذائل پاك و منزّه ساخته است
.(1)
2 - در روایات متعدّدى وارد شده است :
هرگاه امام حسن علیه السلام مى خواست وضوء بگیرد و آماده نماز شود، رنگ
چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را
پرسیدند؟
فرمود: در حقیقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نیاز گوید باید چنین حالتى برایش پیدا شود.(2)

3 - روزى حضرت امام مجتبى علیه السلام مشغول خوردن غذا بود، كه سگى نزدیك
آن حضرت آمد، حضرت یك لقمه خود تناول مى نمود و یك لقمه نیز جلوى سگ مى
انداخت .
اصحاب گفتند: یابن رسول اللّه ! سگ حیوانى كثیف و نجس است ، اجازه فرما آن را از این جا دور كنیم ؟
امام علیه السلام فرمود: آزادش بگذارید، این سگ گرسنه است و من از خدا شرم
دارم كه غذا بخورم و حیوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه كند و محروم
بماند.(3)
4 - به نقل از زید بن ارقم آورده اند:
روزى پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله در مجلسى هفت عدد سنگ ریزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبیح گفتند.
آن گاه امام حسن مجتبى علیه السلام ، نیز آن سنگ ریزه ها را در دست گرفت و نیز تسبیح خدا گفتند.
پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ریگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هیچ كلمه
اى و حرفى از آن ها شنیده نشد، هنگامى كه علّت آن را سؤ ال كردند؟ حضرت
فرمود: این سنگ ریزه ها تسبیح خدا نمى گویند، مگر آن كه در دست پیامبر و یا
وصىّ او باشد؛ و اراده تسبیح نماید(4)
5 - بسیارى از مورّخین و محدّثین حكایت كرده اند:
روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه در میان جمعى از اصحاب ، مارهائى را به نزد خود فرا خواند.
و آن ها را یكى پس از دیگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پیچید؛ و سپس رهایشان مى نمود تا بروند.
همین بین شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - كه در آن مجلس - حضور داشت ، گفت
: این كه هنر نیست ، من هم مى توانم چنین كارى را انجام دهم ؛ و یكى از
مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپیچد؛ ناگهان مار، نیشى به او زد و
در همان حالت آن شخص عمرى به هلاكت رسید.(5)
پنج داستان از زندگی امام حسن مجتبی (ع)
مقاله ای درباره ی هفته دفاع مقدس
كه ,مى ,، ,علیه ,امام ,تو ,علیه السلام ,امام حسن ,در دست ,مجتبى علیه ,ها را
درباره این سایت